بگو از این همه مشت تکیده بر دیوار
که بغض را به شکستن نشسته ای این بار
بگو دوباره بگو ، از من و ستاره بگو
دوباره بر تن تقویمها ترانه ببار
بگو عزیز هم آواز باز از پرواز
از اوج خاطره از خوب اولین دیدار
بگو ، سکوت تو مرگ تمام رویاهاست
بگو که بشکفم از تو به رغم این آوار
عزیز شب زده ٫ بومی ترین ستاره ی من
برای خالی شعرم دوباره واژه بیار
نگو نمی شود این بار هم ٫ بماند و بعد . . .
کدام بعد ؟ بعید است از تو این انکار
در انتهای همین بیت می رسیم به باد
همیشه را به تو تقدیم می کنم ٫ بر دار
آذر ۷۸
می آمد ازانبوه ِ رویاهای خاموش
عریان تراز شب ، خالی از تحریف ِ تن پوش
در چشمهایش موج ِ عصیان رقص می کرد
درقامتش پنهان هزاران بستر آغوش
می آمد و صحنه دچار ِ بهت می شد
با گامهایش ، لحظه لحظه ، گوش تا گوش
باید پرانتز وا کنم ( این زن غزل بود
اسطوره ای از وسوسه بر جسم منقوش )
با خود زمین نجوا کنان آواز می خواند
_ این سان قیامت را که بگرفته ست بر دوش ؟!
ناچار من چرخ ِ زمان را ایست دادم
پیشاروی زن ایستادم ، سخت مدهوش
*
ما جزیی از تقدیر ِ هم هستیم ، اینک
تسلیم شو ! یادم ترا - بانو - فراموش .
اردیبهشت 84
قصه ی مردی که می رفت/ ومی رفت ، می رفت و باز هم
تٌرد و هاشور زده بی رنگ / خٌرد و خسته گنگ و مبهم
مردی که می رفت تا شاید / راه ُ به ماه برسونه
از پلنگ ِ صد تا قصه / واسه ماه غزل بخونه
بودنش تو رفتنش بود / جون سپرده به جاده
زندگیش خلاصه می شد : تو یه جفت پا و یه جاده
*
َسر ِ خط ـ دوباره می رفت / مردِ خاکستر وآهن
مردی که هر جای قصه ش/ پُر بود از رفتن و رفتن
جز یه ردِ پا نداشت تا / رو کنه رو برگِ تقویم
با غبار ِ آرزو هاش / گم مثه غرورِ جاجیم
مردی که حتی توقصه ش/ نبود و کسی ندیدش
سایه ای بود از یه سایه / یا یه بهمن روبه ریزش
سعید کریمی - شهریور 79