حبس


خسته ی خسته ی خسته م ،  نای رفتن ندارم

یه قدم مونده ولی من  پای رفتن ندارم

هر دفه که پر کشیدم زخمی شد بال و پَرَم

قفس عادتم شده هوای رفتن ندارم

 

بذارید تا اونجا که جا داره  اینجا بمونم

هیشکی دستام و نگیره تک و تنها بمونم

خاطره عقربه نیست ٫ بر نمی گرده بذارید

مثل ِ قابی که شکسته بی تماشا بمونم

 

یه قفس ، می تونه یه قفس باشه ، همین و بس !  

که تو خواب ِ هر پرنده آسمون همیشه هست

میشکنه بغض قفس وا میشه این حقیقته

نگو نیست ، نگو نگو که باورم نمیشه ، هست !

 

اما من پرنده نیستم یه اسیرم یه اسیر

همه ی دنیای من چند تا ردیف میله ی حبس

خیلیا فالم و دیدن یکیشون فقط یکیش

دلخوشم کرد که یه روز در می آم از پیله ی حبس .

 

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد نویری چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:41 ب.ظ http://noveiri.blogfa.com

سلام خسته نباشی
کار خیلی خوبی بود قبلا هم خونده بودم ( پارسال )‌؛نگو نیست ، نگو نگو که باورم نمیشه ، هست !؛خیلی قشنگ بود !
وقت خوش

سعید خلیفه پور جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:32 ق.ظ http://saeedsun.persianblog.com

اقا سعید ترانه خوب بود . من از این بندش خیلی خوشم اومد : قفس عادتم شده هوای رفتن ندارم ... در ضمن اون ترانه ی مارمولک و خیلی دوست دارم بخونم اگه بشه یا اینجا بنویس یا واسه م میل کن . مرسی

داوود یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:14 ق.ظ http://shap.blogfa.com

بابا آقااااااااااااااااااااااااااااا
واسه چی نظراتو برای شعرای قبلی رد کردی
می خواستم در مورد دومی نظر بدم .
عالیه عالیه ولی ترکیب بغض بی لب
انگاری یه جا شنیدم
آره این حال من بی توست بغغ غزلی بی لب
یا نه من دارم اشتباه می کنم
این که اون نیس
عالیه عایه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد