چهل و هشت ساعت بی خوابی
چهل و هشت نوبت بی تابی
و زمین حفره ای سرد و تاریک
و شب ِ مرده ی بی مهتابی
چقدر لحظه امشب طولانیست
چقدر سایه ها ناپیدا ، بی -
- نفسی سرد حتی ، این یعنی :
تو سر آغازی از یک مردابی
تو دچار ِ شبیخون ِ کابوس
پری از : زرد ، طوسی ، بژ ، آبی
فعلاتن مفاعیلن فعلا
و سپس قافیه با مرغابی
چهل و هشت مرد ِ بی رویا
عمله ، شمشه ، ماله ، کفسابی
چهل و هشت یعنی تاریکی
قمه ، ساطور ، چاقو ، قصابی
چهل و . . . پلکهایت سنگین است
چهل و . . . تازه داری می خوابی
خرداد ۸۴
سعید کریمی
دوشنبه 30 خردادماه سال 1384 ساعت 03:59 ب.ظ
سلام چه وزن سنگینی است!!! دستانت پر توان باد ... برام جالب و جدید بود!
زیبا بود اما بیت آخر خوب در نیومده بودش!
سلام ! ..... از آشنایی با شما و وبلاگت خوشحالم !....اسم جالبی داره ! .......شاد و موفق باشی
سلام سعید عزیز،
هرچند تکراری بود اما همچنان وهم انگیز وخواندنی.
پاینده باشی.
سلام اقا سعید . هم متن زیبایی بود و هم بلاگت زیباست. موفق باشی. به ما هم سری بزن. یا حق
سلام.....
دوباره گذری و سلامی دیگر و شعر سنگین همچنان باقی!
سلام .مهدی موسوی ام .از بچه های انجمن ترانه ی مهر.ترانه ی زیبایی بود و وبلاگ زیبایی داری .بهم سر بزن.منتظرم